اللهم عجل لولیک الفرج
سلام آشنایِ دل!
این منم و دلتنگی هایی که بهانه کرده ام برای گفتنِ التهابِ هرآنچه که بی تو می گذرد….
اوضاعِ ما خوب نیست….بهتر بگویم: دارد وخیم می شود….
آسمان این روزها تنگی نفس گرفته ست
زمین بی ظهورت فلج شده است
و ما مردمانش، زمینگیراتر از قبل به زمین شده ایم
ا تو را به خدا مخواه،
مخواه بیش از این تنها شویمُ وبین ما و نگاهت فاصله افتد که منهایِ عشقِ تو هیچ می شویم نزدِ خدا.
امام زمانم! بهترینم! ای که مهربانیت تمام ناشدنیست! پس تو کجایی آقا؟!
شعبان به نیمه رسیدُ صدا زدیم ، قدرآمدُ دعا خواندیم ، عرفه تکرار شدُ ،ناله زدیم ،
و هر هفته به حجمِ جمعه هایِ تقویم اضافه شدُِ و جایِ خالیت را چکه چکه باریدیمُ و نیامدی….
و مانده ام چرا سبدِ بلورینِ دعاهایمان، پُر از استجابت نمی شود؟!
شاید دلمان هرجاییست!! ببخش اگر از آداب دوست داشتن غافلیمُ و تو را با دلی دوست داریم که همه چیز را در آن جا دادیم.
کاش می شد به جُرمِ پاییزِ عاطفه های دعا،قاصدکِ رویا را فوت کردُ و یک کهکشان آرزو که کودک بودیم
آن قدیم تر ها هرچند واژه های دعایِ فرج را درست ادا نمی کردیم اما درعوض دلمان پــــــــــــــاک بودُ زُلــــــــــــــــال!
بارانِ عدل! ببین! از خشکیِ ایمان ،داریم مُچاله می شویمُ و ترک برمی داریم
ا تو را به حرمتِ مسافرانِ جاده یِ انتظار ، به حرمتِ دل هایِ شکستهُ و بغض هایِ در گلومانده ، به حرمتِ مروارید اشک ها و چشمانِ بارانیِ عاشق ،
برماببار….ببار تا خالی از هر چتری زیر پولک های نقره ای رحمت،قدم بداریم و طراوت بگیریم.
شما هم دعا کن…خدا به شما نَه نمی گوید…
حتم دارم فردایی می آییُ و عطرِ نامِ حضورت، فضایِ خاموشِ این شهر را روشن می کند و ما عاشق تر از همیشه با تمام بی قراریُ و چشم انتظاری به استقبالت می آییم و این تازه اولِ عشق است…..
ارادتمندان به درگاهت
انسان آماج تیر بلای حوادث زودگذر
مسئله هجوم بلاها ومشکلات و سختیها به انسان قطعی است. امیرالمؤمنین علیه السلام برای مشکلات و بلاها و حوادثی که دردنیا پیش میآید، اوصافی را در دعای کمیل بیان میکنند که برای اهل ایمان آرامش بخش است.
حضرت به پروردگار عرض میکند: «وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى»، ناتوانی من برای تو مشخص است، چون تو انسان را قوی و توانمند نیافریده ای، «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً » بدن و جان انسان که در دریای تقدیرات آفرینش همیشه مغلوب و محکوم است، یعنی نمیتواند برسختیها وحوادث طبیعی پیروز شود.
درکهنسالی که دردهای پیری، پوکیاستخوان، متعادل نبودن دستگاه گوارش،کم شدن نور چشم، حاکم بر انسان می شود. دراین زمینه راه فراری هم ندارد.بالاخره ساختمان بدن فرو میریزد و علاجی هم از طریق طبیب و دارو و نسخه و غذا و دعا ندارد و انسان عاقبت درکام مرگ فرو می رود، این معنی محکوم بودن است. یعنی پیری حاکم است و انسان درتصرف حکومت پیری است و نمیتواند خود را آزاد کند. در برابر گرما بیطاقت است، واز وسایل خنککننده طلب شفاعت میکند، در برابر سرما بیطاقت است. گاهی در سرما خونش منجمد میشود و میمیرد، در مقابل حیوانات موذی و موجودات جنگل ناتوان است. انسان از زمانی که در رحم مادر است ضعیف است وتا وقتی که از دنیا میرود بدن او سست می شود.
حضرت می فرماید: خدایا ضعف من درمقابل بلاهای اندک دنیا و مذیقههای اقتصادی و بداخلاقی و حسادت مردم روشن است که من را در فشار قرار میدهد.
معصومه ندری
آسیه بانوی اهل یقین و معرفت
آسیه، زن مؤمنه ای که اهل یقین و حق شناس بود، ازسوی فرعون محکوم به سخت ترین شکنجهها شد، «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ»
معنای ظاهر آیه این است که او به دستور فرعون با میخهای متعدد محکوم به مجازات شد که دو دست و پای او را با میخهای بلند به زمین بکوبند. سپس مأموران سنگی بزرگ بر بدن به چهارمیخ کشیده او رها کنند. راه برای نجات آسیه خیلی آسان بود، با دو کلمه دروغ به فرعون بگوید: من نبوت موسی بن عمران را قبول ندارم، و خدایی تو را قبول کردم. دوباره درجایگاه ملکه کشور مصر می نشست.
اما برای آسیه یقینی است که با شکنجه سخت و مرگ در پیشگاه پروردگار مهربان جایگاه ویژه دارد. به خاطر یقین خود به راحتی از بلایی که برای
دیگران طاقت فرساست، استقبال میکند. نظرپروردگار به استقامت آسیه از عنایات عجیب پروردگار است.
نگاه خدا به آسیه چنین است:«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ » او به خاطر معرفت، بلا را خیلی راحت قبول کرد و به فرعون متوسل نشد، چون میداند خدای مهربان بیمصلحت بلا و رنج در راه بندهاش قرار نمیدهد، از این بلاها برای بندههای خود بسیار تدارک دیده است.
امام حسین علیه السلام وقتی طفل شش ماهه را به خیمه برگرداند، سر دربدن نداشت، چون تیرسه شعبه همان لحظه سر را بریده بود، وقتی که امام به خیمه
زینب کبری سلام الله علیها رسید، طفل را به خواهر خود داد و روی زمین نشست و دعا کرد: خدایا این شش ماهه را ذخیره قیامت من قرار بده. آنجا دستم خالی نباشد. یعنی شیعیان من، بلا را قبول کنید، بلا دست شما را پرمیکند، با آرامش با سختی وکمبود برخورد کنید.
خداوند می فرماید: من آسیه را برای تمام مردان و زنان مؤمن عالم تا قیامت سرمشق قراردادم. این بلا مقام او را بالا میبرد، هنوز سنگ را نینداخته بودند،آسیه گفت:
« رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَالْقَوْمِ الظَّالِمينَ»، خدایا من فقط بهشت را نمیخواهم، خانهای در بهشت نزد خود برایم بساز، یعنی پروردگارمن خانهای در بهشت به من بده که همیشه درآن تجلی تو باشد، من نمیخواهم دل و دیده من به دیوار و سقف و تخت مشغول باشد، من میخواهم در خانه جلوه تو را ببینم.
نوشته معصومه ندری
دلنوشته غزه
يا منتقم
اللهم عجّل لوليك الفرج
بار ديگر خبر جنايات رژيم صهيونستي و تروريست اسرائيل را از اخبار شنيدم ،بازهم كشتار بي رحمانه ي بچه ها از نوزاد 30روزه ،چند ماهه،بچه هاي3 ساله و 4ساله و ده ها كشتار بي حد و حصركودكان آيه ي« فباي ذنبٍ قُتلت» در ذهنم تداعي كرد به چه جرمي اين كودكان، نوجوانان وجوانان كشته مي شوند.
زنان و مردان بي دفاعي كه به جرم مقاومت به جرم اينكه مي خواهند در كشورشان و در سرزمين اجدادي شان زندگي كنند،بايد هر روز،هر لحظه زير بار آتشبارهاي زميني ،هوايي،اسرائيل ملعون به خون كشيده شوند.
هر خوني ريخته مي شود،فلسطيني ها در حفظ حقانيت خود و مقاومت در برابر متجاوز محكم تر مي شود.بهشت آزادي،بهشت عزت،بهشت حاكميت حق،بهاي گران خود را مي طلبد و فلسطيني براي كسب عزّت و حفظ حرّيت خود خون هاي پاكي را هديه داده است،خون كساني كه هنوز طعم و مزه ي چند سال زندگي را نچشيده اند.فقط چند ماه است كه در اين دنيا چشم گشوده اند.گرچه بغض گلويم را مي فشارد و دل خون از ديدن صحنه هاي به خون كشيده شدن نوزادان و كودكان هستم اما مي دانم كه « ان تنصرالله ينصر كم و يثبت اقدامكم» اگر امتي خدا را ياري كند حتما خدا يار و حامي آنها خواهد بود
پس تنها نصرت مردم با ايمان غزه را از خداوند كريم مي خواهم چون تنها حامي آنان خداست،پس پيروزي آنها را تنها از خدا مي طلبيم،« يا غياث المستغيثين ادركنا» اما پس وظيفه مسلماني چه مي شود؟پس مسلمانان و سردمداران حكومت هاي اسلامي چه وظيفه اي دارند؟آيا سزاوار است با وجود اين همه جنايت همچنان سكوت پيشه كرده و دست روي دست گذاشته و نظاره گر، اتحاد شوم آمريكاي جنايتكار و اسرائيل غاصب و خائن به انسانيت بود……!!
سیری به سوی خدا
بسمه تعالی
با موضوع :
دلنوشته از سفر معنوی حج
سفری به دیار عاشقان، سفری پر ازشور و هیاهو ،سفری که قبل از خودت، دلت رهسپار آنجاست. قلبت هر آن می تپد و این تپش هر لحظه که نزدیک رفتن می شود ، بیشتر شده و استرس خاصی دارد که این استرس توصیف نشدنی است.
هنگامی که با تلفن به من خبر داده شد که اسمت در صف زائرین خداست، باورم نمی شد .چونکه اسم بنده حقیر در قسمت ذخیرها بود وبه هیچ عنوان امیدی، برای این زیارت پر سعادت نداشتم ولی به این باور رسیدم که تقدیر در دست اوست و ما هیچ، اگر بخواهد قسمت کند هیچ کس غیر او دخیل نیست.
حادثه های قبل از سفر باعث شد سفری که در پیش رو دارم برایم معنوی تر شود. در خواب و بیداری بودم که احساس کردم که بدنم سبک شده و حس خوبی به من دست داده بود دیگر هیچ یک از متعلقات زندگیم برایم اهمیت نداشت از مرگ بسیار می ترسیدم اما در آن لحظه ترس از مرگ مرا رها کرده و مرگ را زیبا و رسیدن به معبود می دیدم و برایم شیرین شده بود .
حال غریبی که برایم توصیف نشدنی و باورنکردنی بود جسم و روحم سبک شده و حال خوشی به من دست داده بود برای شکر گزاری از خدای متعال وضو گرفته و مشغول نماز شدم،گریه امانم نمی داد در حال قنوت بعضی از دوستانم جلوی نظرم ظاهر شدند و برایشان دعا کردم احساس می کردم در آن لحظه هر دعایی کنم به اجابت خواهد رسید.
این حالت تا چند روزادامه داشت تااینکه یک شب دیگر خواب دیدم که راهرویی پر از نور جلوی رویم قرار گرفته وانسان گونه ای از جنس نور به من نزدیک شد گویا من به زمین چسبیده بودم و او می خواست مرا از زمین جدا کند و من هر قدر تلاش می کردم که او را از خود جدا کنم نمی شددر آن لحظه همواره در اندیشه فرزندانم بودم و نام آن ها را صدا می کردم،احساس می کردم که همین حال باعث شد که بتوانم از این وابستگی زیاد به فرزندانم ، در زمان سفر حالت رها شوم و بتوانم از دلبستگی ها و تعلقات زیاد به فرزندانم را در لحظه سفر معنوی رها شده و عاشقانه به سوی این سفر روحانی سیر کنم .
صفحات: 1· 2
خدایا سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
خدایا سلام:
مدتی است که دلم سایه سار رحمت تو را از یاد برده است، چقدر بی توجه است و بی وفا، تو را که لحظه لحظه کنارش هستي را ندیده، رحمت تو را ندیده است.
چگونه به تپش درآمده است؟ لحظه لحظه تپیدنش رحمت تو را می نوازد که آری حق لازم دانسته که تو در تپش باشی. آری صدای تپش قلب آهنگی از رحمت حق است.
رنجیده خاطرم از خود که چرا خود را به کوری زده ام؟ چرا آنقدر دور خود لایه لایه پیچیدم که آنکه را که هر دم حضور دارد را نبینم؟ چرا صاحب تمام عالم را که در ریزترین اجزاء عالم حضور دارد را نبینم؟ از خود می پرسم، مگر می توان با چشم باز ندید؟
این از عجایب بشر است که آنقدر خودش را همچون کرم، پیله پیچ می کند که فقط بتواند خودش را ببیند. اما مگر کسی جز تو در وجود من دیده می شود؟
و تو بزرگواری.
و كريمي هستي كه،همان کرم نحیف را به سان پروانه ای بیرون می آوری تا گرد نور خودت به پرواز مستانه درآید.
خداوندا ما را نیز از گیر و دار خویش به در آر و نور خودت را تجلی بخش قلوب ما گردان تا از صمیم دل در هر زمان و در این ماه مبارک رمضان به دور خود به چرخش درآوری.
معبودا، ماه مبارکی است. در این زمان مبارک است که رحمت بی دریغ تو بر هر جنبنده ای در جهان فرو می آید.
بوی نم باران را آنقدر دوست دارم که خودت می دانی! خداوندا رحمت تو همچون باران فرود می آید و چشم من کاش می دید و می دید و می دید و اعتنا می کرد و وفا،كاش جفا نمي كرد.
الهه من تو رحیم هستی و به هر جنبنده ای رحمان. مهربانی تو وصف ناشدنی است آن دم که هدیه می دهی زمین و اهلش را، هدیه ای مبارک و کریم، که کریمی اش از کرامت تو سرچشمه یافته است، تو در این ماه عزیز و مبارک، کریم اهل بیت فرزند دو نور آسمانی را به زمینیان تحفه دادی. همو بود که حسن نامیدنش.
این نام از جانب حق بود. شاید این نیکی بزرگ دلیلش از حضور در صحنه نیلی شدن صورت نازک مادر بود، نمی دانم، شاید غریبی در خانه اش این نام را برایش رقم زد.
هیچ کار خدا بی حکمت نیست که او شد حسن و حسین شد حسین. نکته لطیفی است. قدرش را نشناختیم تا به حسن بودنش پی بریم.
کاش می شد که خانه دلم پاک می شد و زلال که در آن زلالی پاک، پاکان خدا منزل گیرند و خدا… کاش می شد.
اسماء قوجازاده
طلبه مدرسه علميه امام حسن مجتبي(عليه السلام)
ماه پرفیض رمضان
خدایا!با چه شوروشوقی وارد ماه پرازفیض وبرکتت شدیم.ازروزها قبل یا شاید ازماهها قبل انتظارش راکشیدیم،چراکه خود بزرگوارانه برایمان کارت دعوت فرستادی و ازپیش درماه رجب میزبانی ات را اعلام نمودی .مانیز به شکرانه ی بندگی ات آنرا بردیدگان خویش نهادیم ودر قلبمان نهادینه کردیم.
این گونه بود که دانستیم ضیافتی بزرگ درپیش است وباید خودرا آن گونه که شایسته ی میزبانمان است آماده سازیم.
سعی کردیم…..،سعی خود را کردیم تا،بنده ی خوبی باشیم،هرچند گهگاه لغزشهایی داشتیم،درجایی نابجا پایمان لغزیدوجایی دستمان بیش ازاندازه دراز گشت وزبانمان بیهوده جنبیدوگاه ذهنمان منحرف گشت وازیادت نابخردانه غافل شدیم.
اما با امیدبخشش وکرمت پای درپلکان ضیافتت نهادیم.باقدمهایی استوار وامیدوار گام برداشتیم ودراین راه حتی نیمه شبان نیز ازپای ننشستیم ودردل سحرهایت،باتونجواکردیم وهمچنان پیش رفتیم،هماره دست نیازمان به سویت بالا بود وبانگاههایمان افق دوردست را می نگریستیم.
درآن لحظات ناگاه نورخیره کننده ای چشمانمان را نوازش داد.میل داشتیم تاهرچه بیشتر نزدیک شویم دلهایمان را صیقلی کردیم وبالا آمدیم ورسیدیم.
ضیافت پانزدهم!چه شکوه وعظمتی دارد،ضیافتی درضیافتی برپاست.جشن ولادت دومین اخترتابناک ولایت ،کریم اهل بیت،امام حسن مجتبی(علیه السلام)….
آری گویا همه دعوتیم ،پس باید هدیه ای درخورش، مهیا سازیم وچه هدیه ای زیباتر از خوب پیروی کردن ،شیعه وتابع محض دستورات امام بودن،آیا بهترازآن چیزی به ذهن کوچکمان می رسدتاشایسته ی آن امام همام باشدمی دانیم آن طورکه شایدوباید نمی توانیم از عهده اش برآییم اما به وضوح واقفیم اوکه کریمانه می بخشد ازناقصی وناچیزی هدیه امان برماخرده نمی گیرد وبرمامی بخشاید.
امیدواریم شایسته ی این میهمانی باشیم.بااخلاق حسنه،قلب امام حسن مجتبی را شادسازیم ودراین ماه عزیز به بهانه ی اکرام وتبعیت از کرامت اماممان ،با برپایی میهمانی وافطاری دادن های مجلل وریخت وپاشهای فراوان خودرافریب ندهیم وقلب نازنینشان را در روز میلادشان مکدر نسلزیم.در ادامه ی مسیر ازخدامی خواهیم قدمهایمان،استوارتروگامهایمان،بلندتر شود اما ضیافت که از نیمه می گذرد ،دلشوره ی عجیبی وجودمان را فرا میگیرد،انگار غمی بزرگ بر دلمان سنگینی می کند.
صفحات: 1· 2
سلام بر تو ای پسر فاطمه(س)
بسم الله النور
بر او سلام بفرستید!
با او صحبت کنی
د، میشنود!
او هم دل دارد!!!
سلام بر تو ای پسر فاطمه(س)
سلام بر تو ای همنشین زمانهای دلسوز
سلام بر تو ای شاه بیلشگر
مولای من! باز آی، به خدا دلهایی تنگ دیدار توست….
یابن الزهرا(س)
کاش گفتن و شنیدن از تو سهم همه ثانیهها باشد!
کاش سینهمان صندوق صدقهای شود و قلبمان سکهای نذر سلامتت!
و یادآوریت همه دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه همه حرکتها شود!
کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای تو به آسمان نرود!
کاش بسان عاشورا که ضجه میزنیم به مظلومیت امام شهیدمان، بگرییم هر روز و
شب بر غریبی و مظلومی امام زنده ي خویش بگيريم!
کاش در اصرار دعا به امور دنیوی، برای آن وجود نازنین هم زود دست از دعابر نمیداشتیم!!
کاش محض وجود خود حضرت، نه برای حوائج خویش ندبه کنیم
کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ سحر جمعه باشد!
کاش انتظار تو رنگی باشد که از نافرمانیت بازمان دارد!
اللهم عجل لسیدنا الغریب الفرج
دلنوشته از معصومه ندري