سیری به سوی خدا
در موقع خرید لباس احرام من دائم به فکر خرید مانتویی سفید و شیک بودم چون احساس می کردم برای رفتن به مهمانی خداباید شیک ترین لباس را خریدوقتی به فروشنده گفتم که لطفا لباس را باز کنیدتا مدل آن را ببینم با آرامش خاصی گفت ،خانم لباس احرام آداب دارد باید وضو گرفته و طهارت داشته باشید بعد پارچه سفید و تمیز روی زمین پهن کنید،لباس را روی آن باز کنید وبا ذکر و صلوات آن را بپوشید.
با حرف های فروشنده خودم را در جای پایین احساس کردم خود را لایق آن نمی دیدم لباس این سفر بر عکس همه مهمانی ها باید عاری از هر گونه تزیینی باشد ساده و بی آلایش به طوری که تو را از هر گونه تعلقات دنیایی دور کند.
بالاخره سفر عشق آغاز شد11.20ساعت:مورخ : 93.2.2به سوی مدینه النبی(ص) رهسپار شدیم،وقتی از هواپیما پیاده شدم بوی مدینه می آمد دلم بی تاپ و چشمانم گریان شده بود شهری سپید پوش به استقبالم می آمد چه قدر دوست داشتم مدینه را بغل کنم،چه قدر دوست داشتم بقیع را ببینم،چه قدر دوست داشتم حرم رسول الله را درک کنم بهشت باید همین جا باشد.چون بوی عطر خوش آن را هرلحظه استشمام می کنم.
به محض ورود به هتل مشکلی پیش آمد که موجبات ناراحتی مرا فراهم کرد وآن اینکه اتاقی که برای ما فراهم شده بود مشکل داشت .
بنابراین در لاوی هتل، شب رابه سختی ، صبح کردیم تا اینکه در هتل دیگری برای ما یک اتاق آماده شد، اول حکمت این مشکل را درک نکردم ولی داخل اتاق شدم وبه کنار پنجره که رفتم، صحنه ای را که دیدم قابل وصف نیستعنایت ویژه امام حسن مجتبی(ع) را دیدم چون هتل قبلی مشرف به قبرستان بقیع نبود ومن خیلی دوست داشتم که این حالت را داشته باشد وقتی از پنجره بیرون را نگاه کردم نگاهم به قبرستان بقیع افتاد دلم شکست که من لایق این همه عنایت وتوجه امام حسن (ع) نیستم، خیلی خوشحال شدم
وقتی به سوی حرم مطهر رسول« صلی الله علیه و آله» مدینه النبی به راه افتادیم قلبم می تپید و ضربان قلبم هر لحضه زیاد می شد وقتی چشمم به صحن و سرای رسول الله افتاد مبهوت شده بودم . قادر نبودم چیزی بگویم و وقتی وارد مسجد شدیم صحنه ای را که دیدم برایم باور نکردنی بود به واسطه ستون های داخل مسجد یک راهرو یا یک تونل جلوی چشمم دیدم که مرا یاد خوابی که دیده بودم انداخت و برایم جالب بود .
ما را به واسطه معینه کاروان به سمت روضه رضوان حرکت دادند، با دیدن آنجا اشک از دیدگانم سرازیر شد و یاد ملتمسین دعا افتادم و اجابت دعایشان را از حضرت رسول طلب کردم….
در هنگام محرم شدن به ما گفته شد، چشمانتان را ببندید بعد نیت کردیم و آداب را بجا آوردیم بعد که چشمانم را باز کردم همه چیز را نورانی و زیبا دیدم چهرها می درخشید ومثل فرشته ها شده بودند و صحنه ای از قیامت روبرویم ظاهر شد…
خداوندا این عبادت قلیل مرا به عظمت و کرمت بپذیر .
معاون آموزش مدرسه علمیه امام حسن مجتبی (ع)
خانم معصومه اسد اللهی
«اللهم وفقنا لما تحب و ترضی »
صفحات: 1· 2