مردی که صبح امیر بود و شب کسی را نداشت
06 آبان 1393 توسط مدرسه علمیه امام حسن مجتبی(ع)
به آن که طناب دور گردنش می انداخت ؛ به آن که به اسیری اورا سوار اسب می کرد؛ به مردی که تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه کند؛ به مردمی که ایستاده بودند به تماشا ؛ به هرکسی که آنجا بود التماس می کرد: « به حسین بگویید مسلم گفت نیا؛ مسلم گفت نیا»
به زنی که دلش به رحم آمده بود و آبش داده بود.
به رهگذارنی که نمی شناخت؛ حتی به بچه ها می گفت.
شمشیر بالا برده بودند گردنش را بزنند. به مردمی که پایین دارالاماره منتظر ایستاده بودند سرش بیفتد پایین التماس می کرد:
« یکی را روانه کنید به حسین بگویید که نیا.»
فریبا بارانی