بازخوانی ورود امام به ایران به روایت محسن رفیق دوست
روز 12 بهمن هواپیمای حامل امام در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست قبل از اینكه امام از داخل ترمینال بیرون بیایند دیدم كه مجاهدین خلق در میان روحانیون ایستاده اند به همین دلیل روی پله¬ها رفتم و گفتم صف اول باید روحانیون باشند برای اینكه كارم را تكمیل كنم رفتم دست اسقف مانوكیان، خلیفه ارامنه را كه در صف سوم بود گرفتم و به صف اول آوردم و به این ترتیب مجاهدین صفوف دوم و سوم رفتند…
در 26 دی 1357، محمدرضا شاه پهلوی ناچار به خروج از ایران شد. امام كه دولت بختیار را غیر قانونی اعلام كردند و شورای انقلاب را تشكیل داده بودند با فرار محمدرضا شاه از ایران، آماده عزیمت به میهن اسلامی شدند. بختیار فرودگاه ها را بست و پرواز امام یك هفته به تأخیر افتاد اما سرانجام روز 12 بهمن 1357 حضرت امام پس از 15 سال تبعید به ایران بازگشتند. ورود امام به میهن با استقبال میلیون ها نفر از تهران و سایر نقاط كشور روبرو شد.
محسن رفیق دوست راننده اتومبیلی كه امام را از فرودگاه به بهشت زهرا برد در این باره چنین روایت می كند:«بزرگان شورای انقلاب خبر دادند كه امام 12 بهمن به میهن بازخواهند گشت و در جلسات شورای انقلاب بازرگان با بختیار برای تحویل فرودگاه مهرآباد و هرچه بهتر برگزار كردن مراسم استقبال رایزنی هایی كرده بودند. روز دهم رفتیم و ترمینال شماره یك فرودگاه مهرآباد را تحویل گرفتیم … شب یازدهم بهمن بچه های اسكورت به منزل ما آمدند ولی چون منزل ما گنجایش آنها را نداشت به خانه باجناقم در خیابان 17شهریور رفتیم و شب را در آنجا گذراندیم. شهید محمد بروجردی رئیس اسكورت با افرادش آنجا بودند…صبح زود از خواب برخاستم و ماشین بلیزر را روشن كردم و پس از خواندن آیت الكرسی و ان یكاد به سوی فرودگاه به راه افتادم. ساعت 6به فرودگاه رسیدم هنوز كسی نیامده بود ولی دیدم كه دو نفر پاسبان از نیروهای خودمان جلوی در فرودگاه ایستادهاند كه آنها را مرخص كردم چون قرار نبود آن روز كسی در آن مكان باشد زیرا برای استقبال كنندگان كارت فرستاده بودیم و قرار نبود هر كسی به داخل فرودگاه وارد شود. نیروها را جلوی در متمركز كردیم، سپس فرودگاه را سامان دادیم و به تدریج میهمانان هم آمدند. روز 12 بهمن هواپیمای حامل امام در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست قبل از اینكه امام از داخل ترمینال بیرون بیایند دیدم كه مجاهدین خلق در میان روحانیون ایستاده اند به همین دلیل روی پلهها رفتم و گفتم صف اول باید روحانیون باشند برای اینكه كارم را تكمیل كنم رفتم دست اسقف مانوكیان، خلیفه ارامنه را كه در صف سوم بود گرفتم و به صف اول آوردم و به این ترتیب مجاهدین صفوف دوم و سوم رفتند ما پیوسته اخبار مربوط به فرود هواپیما را از برج مراقبت میگرفتیم و با آنها در ارتباط بودیم. وقتی هواپیما به زمین نشست ابتدا قرار نبود كسی به روی باند برود و فقط آقای مطهری رفتند و باایشان هم امام پایین آمدند بعد از آن امام به سالن كوچكی كه در چند متری محوطه باند بود و ما به زور آن را خالی نگه داشته بودیم تشریف آوردند. اما توقف امام در آن مكان كوچك نه میسر بود و نه امكان اینكه امام را از اینجا بیرون ببریم وجود داشت چون مردم هم بیرون می آمدند و مانع سوار شدن ایشان می شدند. بنابراین تصمیم گرفتیم امام را دوباره به باند ببریم تا بعد ماشین را به سوی باند بیاورم. امام چند دقیقه صحبت كردند و گفتند كه وعده ما بهشت زهرا. من هم رفتم ماشین را كنار باند آوردم همان لحظه دیدم امام و حاج سید احمد آقا سوار یك بنز شدند كه متعلق به نیروی هوایی بود بلافاصله رفتم و ضمن عرض ادب گفتم كه آقا شما قرار است در این ماشین بنشیند آقا فرمودند چه ضرورتی دارد؟ گفتم:این ماشین كوتاه است و جمعیت زیاد بنابراین ما یك ماشین بلند برای شما در نظر گرفتهایم كه مردم بتوانند شما را ببینند. در همین زمان شهید عراقی به امام گفتند:آقا شما تشریف بیاورید عقب این ماشین سوار شوید. بنابراین امام از آن ماشین پیاده شد. قرار بود آیت الله مطهری در صندلی عقب كنار امام بنشیند و حاج احمد آقا كنار دست من و هاشم صباغیان هم بی سیم به دست پشت سر امام اوضاع را كنترل كند. اما آقای مطهری گفتند می خواهند خودشان به بهشت زهرا بروند ولی امام اجازه نداد. صباغیان سوار شوند و فرمودند فقط من و احمد كس دیگری در این ماشین نباشد.امام صندلی جلو كنار من نشستند و حاج احمدآقا هم صندلی عقب. در طول مسیر امام در حالی كه لبخند محبت آمیز بر لبانشان بود و مدام به احساسات مردم با لبخند و تكان دادن دست پاسخ میداد نشسته بودند… وقتی كه به بهشت زهرا رسیدیم مردم گاهی خودشان ماشین را حركت میدادند … تااینكه به نقطه آخر رسیدیم كه امام قرار بود پیاده شوند و از قرار معلوم بچه ها هماهنگ كرده بودند كه هلیكوپتر بیاورند و در 500متری آخرین محل توقف بلیزر قرار دهند. حاج احمد آقا در انتهای خیابان شهید رجایی بی هوش شد و بعد از مدتی به هوش آمد. حال من هم چند بار به هم خورد ولی امام كاملا سالم و با نشاط بودند. در بهشت زهرا قرار بود امام به قطعه 17 بروند ولی با ازدحام جمعیت این كار ممكن نبود آنجا متوسل به حضرت زهرا(س) شدم كه نجاتم دهد. یكباره دیدم آقای ناطق نوری بدون عبا و عمامه روی دست مردم به طرف ما آمد. من در طرف خودم را بازكردم و به او گفتم به امام بگویید بیرون نروند ایشان رفتند و به امام گفتند چند لحظه منتظر باشید تا نزدیك هلی كوپتر برویم اما امام دائما اصرار می كردند مردم را بیشتر از این منتظر نگذارید.. ماشین خاموش شده بود تا اینكه عده ای از جوانان یا كریم گویان ماشین را بلند كردند و نزدیك هلی كوپتر بردند. آقای ناطق بالای پله هلی كوپتر رفت من هم امام را بغل كردم و دستش را به دست آقای ناطق دادم بعد حاج احمد آقا وارد شد و در آنجا یكی از جوانها پایش را روی سینه من گذاشت و داخل هلی كوپتر رفت. خستگی رانندگی در مسیر متراكم و درد سینه باعث شد بیهوش شوم وقتی به هوش آمدم دیدم برادران صالحی و دكترعارفی پزشك مخصوص امام به من تنفس می دهند و امام هم فریاد می زنند :«من دولت تعیین می كنم من توی دهن این دولت می زنم» بعد ازاینكه به هوش آمدم همراه با برادران به مدرسه رفاه برگشتیم تا اوضاع را مرتب كنیم.