بیا ای آبی آرامش دل ها
بيا اي آبي آرامش دلها
سالهاست كه از كوچه هاي محرم گذر ميكنيم و ميدانيم كه عزاي سالار شهيدان آن قدر سنگين است كه دل را به سختي ميآزارد و هيچ غمي جاي رخ نمودن نمييابد. در لحظه ي شنيدن و فكر كردن به اين ظلم رفته بر بشر جان چنان ميسوزد و شمع محفل آن چنان ذوب ميگردد كه اندوهي مانند اين را نسل آدم ادراك نكرده است اما در هيئت قلبمان غم غريب زانو بغل گرفته است. و من صداي هق هق گريهاش را ميشنوم. بلا ميدارد و در جري اشك هايش گرد غصه اي ميبينم، غصهاي كه مي شناسيم. در سالح نگاه باراني او انتظار پهلو گرفته است و ما در مييابيم راز اين خستگيهايش را. ما با هم مسافر محرم شديم اما هنوز هم غافله سالارمان را به چشم نديدهايم و حتي فيض لذت درك حضورش را نيز نيافتهايم. ما نه فقط از داغ حسين (عليه السلام) كه دوري صاحبمان نيز بر سينه ميكوبيم كه سنگيني داغ عاشورا در نبود مولاي دلها دو چندان است. آرزو به دل ماندهايم اين بار كه صاحب عزا را پيام سلام و تسليت فرستاديم تو را بر بلنداي عرش اين خانه به چشم ببينيم كه ما را تسكين ميدهي كه ما را همراهي ميكني كه از ما نگاه آرام و محبت مهربانيت را دريغ نميكني. ديگر خسته شدهايم از بي كسي از اين كه در هوايي نفس بكشيم كه تو نباشي و در محفلي اشك بريزيم كه گرماي دست تو بر شانههاي خستهمان احساس نكنيم. ما فقط محتاج حضور در انتظار تو و ملتمس يك نگاه تو هستيم فقط يك نگاه!!
فهيمه قاسمي دشتي